صدای آمریکا از قول وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت بختیار گفت: با مرگ داریوش همایون، یک مهره اساسی در جبهه راست از بین رفته است.
در پی ضربه مغزی منجر به مرگ داریوش همایون (از سران سلطنت طلبان) در سوئیس، سیروس آموزگار به صدای آمریکا گفت: ما در جبهه راست، دیگر آدمی در حد او نداریم و من متأسفم این حرف را می زنم ولی الان با مرگ همایون، یک مهره اساسی در جبهه راست ما از بین رفته که لااقل برای مدتی غیرقابل جانشین است.
وی همچنین روزنامه صهیونیستی آیندگان را که با کمک مالی صهیونیست ها و توسط همایون راه اندازی شد، مورد ستایش قرار داد و گفت: همایون در این روزنامه صاحب مکتب بود(!) وزیر کابینه بختیار درباره فراز و نشیب های زندگی همایون گفت که وی در جوانی شبانه به اردوگاه آمریکایی ها وارد شده و در اثر انفجار مین هر دو پنجه پای خود را از دست داده بود. آموزگار اما توضیح نداد که همایون چگونه از شبکه مزدوران مطبوعاتی موسوم به «بدامن» و چماقداران کودتای 28 مرداد سردرآورد و داماد سرلشکر زاهدی عامل نظامی کودتا شد. آموزگار به دروغ ادعا کرده که همایون پس از ماجرای 28 مرداد بیکار شده بود! وزیر اطلاعات و جهانگردی آخرین دولت در رژیم پهلوی درباره ارتقای همایون به قائم مقامی حزب شاه ساخته رستاخیز هم این گونه توجیه کرد: «علت اساسی تمایل او به قائم مقامی حزب رستاخیز این بود که در مجلسی که اعلی حضرت، تک حزبی را در ایران پیشنهاد کرده بود، داریوش همایون چندین اظهار نظر پخته ارائه داده بود و به توصیه اعلی حضرت، ایشان به عضویت «کمیته ایدئولوژی» حزب رستاخیز درآمد. داریوش همایون و کسانی نظیر خود من، باورمان شد که با حزب رستاخیز شاید بشود، یک نوع «دموکراسی» را درایران، مد و مرسوم کرد(!!). و ظهور دو حزب که علیه یکدیگر بزنند، شاید برای مملکت جوانی مثل ایران، زود باشد(!) البته من خیلی زود، و پس از دو ماه، از حزب بیرون آمدم. ولی داریوش همایون در مقام قائم مقام، به کارش ادامه داد و البته طبق معمول که عادت داشت در کنارش باشم؛ از من خواست به عنوان معاون مالی و اداری حزب در کنارش باشم، ولی من قبول نکردم.»
سیروس آموزگار درباره علت دستگیر شدن داریوش همایون در ماه های آخر حکومت پهلوی و به دستور شاه اظهار داشت: آنچه می توانم بگویم همایون از لحاظ دستگیر شدنش هیچ کینه ای نداشت. خودش به من گفت از همان زمان برای شاه پیغام فرستاده بود که من می فهمم دلیل این ماجراها را.
این سلطنت طلب فراری همچنین به صدای آمریکا گفت: همایون در جشن تولد هشتاد سالگی اش، میز بزرگی را اختصاص به دوستان «چپ» داده بود از خانبابا تهرانی تا بابک امیر خسروی و روابطش با اینها بسیار خوب بود.
خاطرنشان می شود همایون مانند بسیاری دیگر از سلطنت طلبان بعدی، در جوانی سوسیالیست بود و در آخر پیری مدعی طرفداری مشروطه و دموکراسی شده بود.
مسعود بهنود سردبیر همایون در روزنامه آیندگان نیز در مصاحبه با رادیو فرانسه به ستایش از وی پرداخته و برخلاف خیانت ها و فساد شدید همایون مدعی شد: او نگاه سالم به دنیا داشت، به مادیات اعتنا نداشت و به سرنوشت کشور علاقمند بود(!)
محمدرضا باهنر دبیرکل جامعه اسلامی مهندسین و نماینده مردم تهران در مجلس
شورای اسلامی اظهار داشت: من نظر کسانی که میگویند آقای هاشمی از سران
فتنه است را قبول ندارم. این نظر را ظلم به آقای هاشمی میدانم. آقای هاشمی
جزو سران فتنه نیست، اما آقای هاشمی در جریان فتنه امتحان موفقی نداد و به
روز نبود. به موقع عمل نکرد. به موقع در میدان نبود. به موقع موضع نگرفت.
به موقع در صحنه نبود تا از کلیت نظام دفاع کند یا برخی از این رفتارها را
محکوم کند. از آقای هاشمی توقع بیشتری میرفت.
وی در پاسخ به این
سؤال که نحوه برخورد با آقای هاشمی درست بود؟ تصریح کرد: اگر چه از
رفتار آقای هاشمی شدیدا گلایه دارم، اما بعضیها دنبال محدود کردن
اصولگرایان هستند.
دبیرکل جامعه اسلامی مهندسین ادامه داد: در حالی
که ما معتقدیم باید از رقبا درس بگیریم. رقبا علاوه بر اینکه نیروهای
خودشان را نگه میدارند، به برخی نیروهای ما هم چشم طمع دارند. همیشه دنبال
جذب کردن آنها هستند. طرد کردن نیروهای خودی یعنی بازی کردن در زمین
آنها. این هنر نیست. ما معتقدیم با حفظ اصول باید سیاست راهبردی جذب
حداکثری و دفع حداقلی را دنبال کنیم.
چندی پیش سه نفر از عوامل اجیر شده مهدی کروبی که با شکستن پلمپ دفتر وی در
جماران قصد داشتند اسناد طبقه بندی شده را از این محل خارج کنند، دستگیر
شدند.
یک منبع مطلع در گفت و گو با خبرنگار «جوان آنلاین» با بیان
این خبر تصریح کرد: این عوامل اجیر شده ، هنگام خروج از دفتر کروبی در حال
انتقال اسناد و مدارک طبقه بندی شده بودند، که دو نفر از آنها متواری و
دیگری توسط ماموران امنیتی دستگیر شد.
وی همچنین گفت :این افراد
مدعی شده اند که با وعده دریافت دو میلیون تومان پول از سوی کروبی مامور
بوده اند برخی اسنادطبقه بندی شده که یکی از آنها مشخصاً در قاب عکسی در
دفتر کروبی جاسازی شده بود را از این محل خارج سازند.
این منبع آگاه
در خاتمه گفت:کروبی هرگونه ارتباط با این سه نفر را تکذیب کرده ولی در عین
حال اظهار داشته که از این سه نفر شکایتی ندارد!
انقلاب تونس فریاد مستضعفان علیه استبداد بود، مانند فریادی که در سال 1979 (1357 شمسی) در ایران شنیده شد.
این
تحلیل دکتر سعید الشهابی از رخدادهای اخیر کشور تونس است. وی در روزنامه
القدس العربی در این باره نوشت، انقلاب تونس به سبب شتاب و فراگیری و
موفقیت در براندازی رئیس جمهور این کشور بسیاری را شگفت زده کرد.
وی با
مقایسه حکومت های حبیب بورقیبه و زین العابدین بن علی افزود؛ صاحبنظران و
تحلیلگران و سیاستمداران غربی دیدگاه های خود را صرفا به حوادث روزمره
محدود می کنند و به نقش غرب در تداوم نظام های دیکتاتوری و سرکوب ملت های
عربی و اسلامی اشاره نمی کنند.
غربی ها یا با مواضع سیاسی خود یا تجربه
های امنیتی یا نادیده گرفتن فریادها و نشنیدن صداهای استغاثه و کمک افرادی
که در زندان ها شکنجه می شوند از این حکام ستمکار حمایت می کنند.
نویسنده
می افزاید وقتی بن علی نظام بورقیبه را سرنگون کرد غربی ها برای او کف
زدند و او را مانعی در برابر رسیدن اسلامگرایان به حکومت دانستند و از
افراط گرایی وی در لائیسیته و سکولاریسم حمایت کردند و به ادامه مداخله ها
در زندگی شخصی مردم و سلطه و سیطره بر مساجد و ممنوعیت احزاب دینی اعتراض
نکردند.
الشهابی غربی ها را به نفاق و دورویی متهم کرد و افزود بن علی
حماقت های بسیاری مرتکب شد و ریختن خون تظاهر کنندگان روند سقوط نظام او را
سرعت بخشید.
وی می افزاید آنچه در تونس می گذرد صرفا مختص به یک کشور
عربی مبتلا به استبداد نیست بلکه مساله مربوط به ملت های عربی است که وقتی
ملت تونس دیوار سکوت و زنجیرهای استبداد را در هم شکستند و علیه نظامی که
با آتش و آهن حکومت می کرد سر به شورش برداشته اند آنها نیز نفسی کشیدند.
این
انتفاضه ملت تونس در اغلب پایتخت های عربی بازتاب داشته است و در اکثر
سمینارها و وبلاگ ها از این بیداری عمومی که جهان مانند آن را جز در سال
1979 در ایران سراغ ندارد تمجید می کنند. وی در پایان ابراز امیدواری کرد
در تونس نظامی متمدن و میانه رو بر سر کار آید چرا که جهان عرب اکنون به
این کشور چشم دوخته است تا الگویی جدید در قدرت معرفی کند که از سویی
استقلال کشور را تضمین نماید و با تکیه بر بازوان فرزندان میهن به آبادانی و
اعتلای کشور در سایه آزادی و عدالت و مشورت بپردازد.
گفتنی است مقامات
غربی و رژیم صهیونیستی انکار نمی کنند که انقلاب تونس، برگرفته از الگوی
انقلاب اسلامی در ایران است و شعارهای مردم نظیر «الله اکبر» ، «مرگ بر
آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل» و «اسلام دین من است» را نشانه های غیرقابل
تردیدی از این الگو گیری می دانند.
به گزارش شبکه ایران، «داریوش سجادی» که برخلاف اصلاحطلبان داخل کشور، به شدت از آشوبهای خیابانی سال گذشته انتقاد کرده است و آن را نقشه جهانی برای جلوگیری از پیشرفت ایران نامیده، در وبلاگ شخصی خود نوشته است: شعار «خامنهای کوثر است؛ دشمن او ابتر است» از جمله شعارهائی بود که در جریان شهرآشوبیهای سال گذشته در تهران و از جانب مردم خطاب به سبزها سر داده میشد؛ هر چند سابقه تاریخی این شعار بازگشت به فوت فرزند ذکور رسول الله (عبدالله) در سنین طفولیت داشت که متعاقب آن «عاص بن وائل» به استناد محروم ماندن رسول الله از فرزند پسر، ایشان را ابتر و مقطوع النسل نامید و در پاسخ سوره کوثر بر ایشان نازل شد که در آن خداوند، پیامبر اسلام را به نعمتهای بسیار و کوثر بشارت داد و دشمنانِ او را ابتر خواند.
سجادی در ادامه، اضافه کرده است: اینک و با توجه به آنکه خانواده پهلوی و جماعت سلطنت طلب حامی این خانواده نیز خود را در اردوی دشمنان ایران تعریف کردهاند، شعار مزبور توانسته ضمیر اشاره دیگری نیز بیابد.
این فعال سیاسی که اکنون در ایالات متحده زندگی میکند و آشنایی زیادی با جریانات ضدانقلاب دارد، با اشاره به خودکشی فرزند محمدرضا پهلوی نوشته است: طبیعتاً با خودکشی علیرضا پهلوی طی ماه گذشته و از آنجا که ایشان هرگز ازدواج نکرد و فرزندی نداشت و همچنانکه رضا پهلوی یگانه اولاد پسر باقیمانده از خانواده سلطنتی پهلوی نیز تنها برخوردار از اولاد دختر میباشد لذا میتوان رضا پهلوی را آخرین حلقه از خانواده پهلوی بشمار آورد که با «پایانش» خانواده پهلوی نیز «پایان» مییابد. در اینصورت مراسم یادبود روز یکشنبه ۲۳ ژانویه ۲۰۱۱ در بالتیمور را که در رثای علیرضا پهلوی برگزار شد، بنوعی میتوان سوگوارهای زودهنگام برای پایان سلسله پهلوی تلقی کرد.
گفتنی است علیرضا پهلوی چندی پیش در خانه خود در شهر بوستون آمریکا دست به خودکشی زد تا او هم به خواهرش لیلا پهلوی بپیوندد؛ خواهری که چند سال پیش و در انگلیس دست به خودکشی زده بود.
برای بندگان خدا امام حسین (ع) در آخرین لظات زندگی خود رو به شمر بن
ذیالجوشن فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمیهراسید،
دست کم در دنیایتان، آزاده و بزرگمنش باشید.»
به گزارش باشگاه
خبرنگاران، پیمان امام حسین (ع) برای دفاع از آخرین و کاملترین دین توحیدی
و الهی، هیچگاه نشکست و آن امام همام با ریختن خون خود و همچنین
جانفشانیهایی که یاران و اصحاب باوفا و کمتعدادش کردند و اسارتی که زنان
و دختران اهل حرمش کشیدند، آبروی تمام بشریت در تمام طول تاریخ شد.
حدود
۱۴۰۰ سال است که قلمهای دوست و دشمن، موافق و مخالف، مسلمان و غیرمسلمان
در نگاشتن ظلمهای بیحد و حصر یزیدیان در دشت کربلا در کار است و تا کنون
نتوانسته گوشهای از جنایاتی که بر اهل بیت پیامبر رفت را به دوستداران حق
و حقیقت و عدالت و آزادیخواهی بشناساند.
شاید دردآورترین بخش از
این نوشتهها مربوط شرح شهادت سیدالشهدا (ع) باشد که در هر بخش آن میتوان
حزن بی حد را درک کرد. این نوشتار هم گوشهای از مطالب بیان شده در
کتابهاب تاریخی و مقاتل است که در دانشنامه ۱۴ جلدی امام حسین (ع) چاپ و
منتشر شده است که آنها را مرور میکنیم.
امام لباسی را میطلبد که کسی بدان رغبت نکند
«الملهوف»: امام حسین فرمود: «برایم لباسی بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا زیر لباسهایم بپوشم و مرا برهنه نکنند.»
برای امام شلوارکی آوردند. امام نپذیرفت و فرمود: «این لباس خواری است.»
سپس
خود امام لباس کهنهای را برداشت و آن را پاره کرد و زیر لباسش پوشید اما
هنگامی که شهید شد آن را نیز بردند و امام را برهنه رها کردند.
آنگاه
امام شلوارهایی پنبهای را ـ که بافت یمن بود ـ خواست و آن را پاره کرد و
پوشید و از آن رو پاره کرد تا آن را نبرند، اما هنگامی که کشته شد، بحر بن
کعب ـ که خداوند لعنتش کند ـ آن را هم برد و حسین را برهنه رها کرد.
دستان
بحر، پس از این کار در تابستان مانند چوب خشک میشد و در زمستان از آنها
چرک و خون تراوش میکرد تا آن که خدای متعال او را هلاک کرد.
«المناقب»
ابن شهر آشوب: آنگاه امام حسین (ع) فرمود: «لباسی برایم بیاورید که کسی به
آن رغبت نکند و زیر لباسهایم بپوشم تا برهنهام نکنند؛ چرا که من کشته
میشوم و لباس و سلاحم را میبرند.»
برای امام شلوارکی آوردند؛ اما نپذیرفت و فرمود: «این لباس اهل ذمه است.»
سپس لباسی بلندتر را که از شلوار، کوتاهتر و از شلوارک بلندتر بود آوردند و امام آن را پوشید.
«تاریخ
الطبری» به نقل از ابو مخنف: سلیمان بن ابی راشد، از حمید بن مسلم برایم
نقل کرد که: چون حسین با سه یا چهار نفر، تنها ماند شلوار یمانی محکمش را
که چشم را خیره میکرد خواست تا آن را زیر لباسش بپوشد. آن را پاره پاره و
رشته رشته کرد که پس از شهادتش به غارت نبردند.
یکی از یاران او گفت: «کاش زیر آن، شلوارک می پوشیدی!»
فرمود: «شلوارک لباس خواری است و برای من شایسته نیست که آن را بپوشم.»
اما هنگامی که حسین به شهادت رسید، بحر بن کعب آن را نیز از [تن] ایشان درآورد و ایشان را برهنه رها کرد.
نیز
عمرو بن شعیب از محمد بن عبدالرحمان برایم نقل کرد که هر دو دست بحربن کعب
در زمستان آب ترشح میکرد و در تابستان مانند چوب خشک میشد.
خداحافظی امام با زنان
«المناقب» ابن شهر آشوب: سپس حسین با زنان، وداع کرد. سکینه، شیون میکرد. امام او را به سینهاش چسباند و فرمود:
«ای سکینه! بدان که پس از من، گریهات طولانی
خواهد بود، هنگامی که مرگ، مرا دریابد.
با اشک حسرتت، دلم را آتش مزن
تا آنگاه که روح در بدن دارم
و چون کشته شدم، تو سزامند گریستنی
ای بهترین زنان!»
وصیتهای امام
«اثبات
الوصیه»: حسین (ع) ، سپس علی بن الحسین (ع) را که بیمار بود، فرا خواند و
اسم اعظم و میراثهای پیامبران را به او وصیت کرد و او را آگاه کرد که علوم
و نوشتهها و قرآنها و سلاح را به امسلمه ـ که خدا از وی خشنود ـ باد
سپرده و به وی فرمان داده است که همه آنها را به او بدهد.
«الکافی»
به نقل از ابوجارود: امام باقر (ع) فرمود: «حسین بن علی (ع) هنگامی که آنچه
باید برسد به او رسید، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسین را فراخواند و
نوشتهای در هم پیچیده و وصیتی آشکار به او داد. علی بن الحسین (ع) درد
شکم داشت و با آنان بود؛ اما او را به خودش واگذاشته بودند و فکر نمیکردند
که از آن بیماری جان سالم به در برد. فاطمه آن نوشته را به علی بن الحسین
(ع) داد و سپس ـ به خدا سوگند ای زیاد ـ که آن نوشته به ما رسیده است.»
گفتم: «خدا مرا فدایت کند در آن نوشته چیست؟»
فرمود:
«به خداسوگند، همه نیازهای فرزندان آدم از روز خلقت آدم تا فنای دنیا در
آن آمده است. به خدا سوگند در آن حدود هم هست حق [مقدار] دیه یک خراش.»
«الکافی»
به نقل از ابوحمزه ثمالی از امام باقر (ع): چون هنگام وفات پدرم علی بن
الحسین (ع) فرا رسید، مرا به سینه اش چسباند و سپس فرمود: ای فرزند عزیزم!
تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیت کرد، وصیت میکنم و
نیز به آنچه پدرش به وی وصیت کرده است.»
سپس فرمود: «ای پسر عزیزم! مبادا بر کسی ستم کنی که در برابر تو هیچ یاوری جز خدا ندارد!»
اجازه خواستن فرشتگان برای یاری کردن امام
«کمالالدین
و تمام النعمه» به نقل از اَبان بن تغلب از امام صادق (ع): چهار هزار
فرشته فرود آمدند و قصد نبرد در کنار حسین (ع) را داشتند که به آنها اجازه
داده نشد. بالا رفتند تا [از خداوند] اجازه بگیرند؛ اما هنگامی که پایین
آمدند حسین (ع) کشته شده بود و آنان پریشان و غبارآلوده تا روز قیامت نزد
قبر حسین میگریند.
«الغیبة» نعمانی به نقل از اَبان بن تغلب، از
امام صادق (ع) درباره نزول فرشتگان: چهار هزار فرشته نشاندار ـ که با
پیامبر خدا (ص) بودند ـ و سیصد و سیزده فرشتهای که در جنگ بدر با پیامبر
خدا (ص) بودند و نیز چهار هزار فرشته دیگر، با آنان به آسمان عروج کردند تا
اجازه بگیرند که همراه حسین بن علی (ص) بجنگند؛ اما چون بازگشتند، حسین
(ع) به شهادت رسیده بود و آنان، پریشان و غبارآلود، تا روز قیامت نزد قبر
حسین (ع)، میگریند و همگی آنان، انتظار قیام قائم (عج) را میکشند.
آخرین یاری خواهی امام (ع) برای اتمام حجت
«الملهوف»:
هنگامی که حسین (ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را دید، تصمیم گرفت که خود
به میدان برود و ندا داد: «آیا مدافعی هست که از حرم پیامبر خدا (ص) دفاع
کند؟ آیا یکتاپرستی هست که در کار ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به
خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا باریدهندهای هست که به خاطر خدا، ما را
یاری دهد؟».
پس صدای نالهزنان برخاست.
«مقتلالحسین(ع)»
خوارزمی: آنگاه حسین (ع)، به چپ و راستش نگریست و هیچ مردی را ندید. علی
بن الحسین، زینالعابدین(ع) ـ که سنش از علی [اکبر] شهید، کمتر و بیمار
بود و نسل خاندان محمد (ص) از طریق او استمرار یافت ـ بیرون آمد؛ ولی
نمیتوانست شمشیرش را حمل کند و ام کلثوم، پشت سر او فریاد میزد: «ای پسر
عزیزم! بازگرد.»
علی گفت: «ای عمه! بگذار پیش روی فرزند پیامبر خدا (ص) بجنگم.»
حسین(ع) فرمود: «ای ام کلثوم! او را بگیر و بازگردان تا زمین، از فرزندان خاندان محمد (ص)، تهی نماند».
نبرد انفرادی امام (ع) با دشمنانش
«الارشاد»:
هنگامی که جز سه تن از یاران حسین (ع) باقی نماندند، امام (ع) به دشمن،
حمله برد و آنان را از خود، دور میکرد و آن سه تن، از او حفاظت میکردند
تا آن که آنان نیز کشته شدند. امام (ع) که از زخمهای تن و سرش، سنگین شده و
تنها مانده بود، آنان را با شمشیر میزد و آنها، از چپ و راست او
میگریختند.
حمید بن مسلم میگوید: «به خدا سوگند، آن وقت، شکست
خوردهای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، اما
این گونه استوار و پر دل و جسور مانده باشد. پیادگان، بر او یورش میبردند و
او هم بر آنان، یورش میبرد و چپ و راست او، مانند فرار بزها به هنگام
حمله گرگ، از هم شکافته میشدند.»
«الملهوف»: راوی میگوید: آن گاه
حسین (ع)، دشمن را به نبرد تن به تن فرا خواند و همه کسانی را که به جنگش
میآمدند، از میان برمیداشت تا آن جا که تعداد فراوانی از آنها را کشت و
در این حال، میفرمود:
«مرگ، از ننگ، بهتر است و ننگ، از ورود به آتش».
یکی
از راویان میگوید: «به خدا سوگند، تاکنون شکستخوردهای را ندیده بودم که
فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند؛ اما اینگونه استوار و پردل
مانده باشد. پیادگان، بر او یورش میبردند و او هم بر آنان، یورش میبرد و
آنان، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته میشدند.»
او
بر آنان، حمله میبرد و درحالی که آنان، بالغ بر سی هزار نفر بودند، از
پیش پای او، مانند ملخهای پراکنده، میگریختند و او، دوباره به جای خویش،
باز میگشت و میگفت: «هیچ نیرو و توانی، جز از جانب خداوند والا مرتبه
بزرگ، نیست».
«الفتوح»: آنگاه، حسین(ع) [دشمن] را به نبرد تن به
تن، فرا خواند و همه قهرمانانی را که به جنگ او میآمدند، میکشت تا آن که
تعداد فراوانی را از آنها کشت.
شمر بن ذیالجوشن ـ که خدا لعنتش کند
ـ پیشاپیش دسته بزرگی، جلو آمد. حسین(ع) با همه آنها جنگید و آنها نیز با
او جنگیدند ... آن گاه حسین (ع)، مانند شیر شرزه به آنها حمله برد و در پی
کسی نمیرفت، جز آن که او را با ضربه شمشیرش به زمین میانداخت. تیرها از
هر سو به طرف او میآمدند و به گلو و سینه او میخوردند. و او میفرمود:
«ای امت بدکار! پس از محمد، چه بد کردید در حق امت و خاندانش. هان! شما پس
از من، دیگر از کشتن هیچ بندهای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه
چون مرا کشتید، کشتن هرکس دیگری بر شما گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ
امید میبرم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما
به گونهای که نمیدانید، بگیرد».
حُصَین بن نُمَیر سَکونی، بر حسین (ع) بانگ زد: «ای پسر فاطمه! خدا چگونه انتقام تو را از ما میگیرد؟»
حسین(ع) فرمود: «میانتان، ترس و درگیری میاندازد و خونتان را [به دست خودتان] میریزد و آنگاه، عذاب را بر شما سرازیر میکند».
امام(ع) در پی آب
«الاخبار
الطوال»: حسین (ع) تشنه شد و کاسه آبی خواست. هنگامی که آن را به دهان
برد، حصین بن نمیر، تیری به سوی او انداخت که به دهانش فرو رفت و میان او و
آب نوشیدن، مانع شد و حسین (ع)، کاسه را از دست، فرو گذاشت.
هنگامی که
دید دشمنان از او پس میکشند برخاست و بر تل و سیل بند کنار فرات، به سوی
آب رفت که جلویش را گرفتند و او به همان جا که بود، بازگشت.
«منیرالاحزان»:
سپس، نبرد را متوجه حسین (ع) کردند و او را از فراوانی زخمها و ضربهها،
مانند تکه گوشتی کردند. امام (ع)، آبی برای نوشیدن میجویید و نمییافت و
۷۲ زخم، برداشته بود.
«بستان الواعظین»: حسین (ع) به هنگام شهادتش
آبی طلبید، اما از او باز داشتند و تشنه به شهادت رسید و بر خدا وارد شد تا
از شراب بهشتی، سیرابش کند.
«الملهوف»: نبرد را متوجه او کردند و او بر آنان، و آنان بر او حمله میبردند و او با وجود آن، آبی برای نوشیدن میجویید و نمییافت.
«الفتوح»:
دشمنان بر او حمله بردند و پیوسته، او بر آنان و آنان بر او حمله میبردند
و او در این میان، آبی میجست تا از آن بنوشد و هر بار که به تنهایی به
سوی فرات، یورش میبرد، به او حمله میکردند تا او را از آب، باز دارند.
«الارشاد»:
هنگامی که شمر بن ذی الجوشن، شجاعت حسین (ع) را دید سواران را فرا خواند و
در پشت پیادگان قرار گرفتند و به تیراندازان فرمان تیر داد. آنان، او را
تیر باران کردند و از فراوانی تیرها، مانند خارپشت شده بود. امام (ع) عقب
کشید و آنان در برابر موضع گرفتند.
«مثیرالاحزان»: هنگامی که حسین (ع) از شدت جراحات زمینگیر شد و دیگر توان حرکت نداشت. شمر، فرمان داد که او را تیر باران کنند.
«الفتوح»:
تیرها را از هر سو به طرف حسین (ع) میآمدند و به گلو و سینه او
میخوردند. و او میفرمود: «ای امت بدکار جه بد جانشینانی برای محمد، در
میان امت و خاندانش بودید. هان! شما از من، دیگر از کشتن هیچ بندهای از
بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کشتید کشتن هر کس دیگری بر
شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ مرا با خواری شما، گرامی بدارد و
انتقام مرا از شما، به گونهای که نمیدانید، بگیرد.»
«تاریخ
الطبری» به نقل از سعد بن عبیده: حسین (ع) جلو آمد و با نمایندگان ابن
زیاد، گفتوگو کرد. گویی اکنون به ردای خط دار او مینگرم، هنگامی که با
آنان، سخن گفت، بازگشت. مردی از قبیله بنی تمیم ـ که به او عمر طُهَوی
میگفتند ـ تیری به سوی او انداخت گویی اکنون آن تیر را میبینم که میان
شانههایش به رادیش آویخته است.
اصابت تیری به پیشانی امام
«الفتوح»:
هر گاه حسین (ع) به تنهایی به سوی فرات یورش میبرد، به او حمله میکردند
تا او را از رسیدن به آب، باز بدارند. آن گاه، مردی از آنان ـ که کینهاش
ابو حُتوف بود ـ تیری انداخت و بر پیشانی حسین (ع) نشست. حسین (ع) تیر را
کند و آن را انداخت. خون به صورتش و محاسنش سرازیر شد.
سپس حسین (ع)
گفت: «خدایا! تو میبینی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیانگرت، در
چه حالی هستم. خدایا! یک یک آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرق
هلاکشان ساز و هیچ یک از آنان را بر روی زمین، باقی مگذار و هرگز، آنان را
میامرز!»
اصابت تیری به سینه امام
«مقتلالحسین» خوارزمی:
حسین (ع) که بر اثر نبرد، کمتوان شده بود، ایستاد و به استراحت پرداخت.
همان هنگام که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانیاش خورد.
خون از
پیشانیاش، سرازیر شد. پارچهای را گرفت تا خون از پیشانیاش پاک کند که
تیری با پیکان سه شاخه آهنین و مسموم آمد و در قلبش نشست.
حسین (ع) گفت: «به نام خدا و یاری خدا، و بر دین پیامبر خدا.»
آن
گاه، سرش را به سوی آسمان، بالا برد و گفت: «خدای من! تو میدانی که آنان،
مردی را میکشند که جز او، فرزندی پیامبری بر روی زمین نیست.»
سپس،
تیر را گرفت و آنان را از پشت خود، بیرون کشید. خون، مانند ناودان، از آن
سرازیر شد. حسین (ع) دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پر شد، آنان را به
آسمان پاشید. قطرهای از آن بازنگشت ... دوباره، دستش را به زخم نهاد و چون
از خون پر شد، بر سر و محاسنش کشید و فرمود: «به خدا سوگند، این گونه
خواهم بود تا جدم محمد (ص) را با خضاب خون، دیدار کنم و بگویم ای پیامبر
خدا! فانی و فلانی، مرا کشتند.»
اصابت تیری به گلوی امام
«الامالی»
صدوق به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق (ع)، از پدرش امام باقر
(ع)، از جدش امام زین العابدین (ع): حسین (ع) به چپ و راست نگریست و کسی را
ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا برد و گفت: «خدایا! تو میبینی که با
فرزند پیامبرت چه میکنند.»
قبیله بنی کلاب، میان حسین (ع) و آب، مانع
شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که به گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد.
امام (ع) تیر را گرفت و بیرون کشید.
سپس، خون را با کف دستش میگرفت و هنگامی که پر میشد، به سر و صورتش میمالید و میگفت: «خدای را مظلوم و خونی، دیدار خواهم کرد.»
«الملهوف»:
سپس سنان نیز تیری به سوی امام حسین (ع) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. امام
(ع) بر زمین افتاد. سپس راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و دو دستش
را کنار هم گرفت و هر گاه از خونش پر میشدند، سر و صورتش را با آن، خصاب
میکرد و میفرمود: «خدا را این گونه، خضاب کرده از خونم و با حق عصب
شدهام، دیدار خواهم کرد.»
«الفتوح»: سنان بن انس نخعی، تیری به سوی
حسین (ع) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. صالح بن وهب یَزَنی هم نیزهای به
پهلوی حسین (ع) زد. حسین (ع) از اسبش به زمین افتاد. سپس، راست نشست و تیر
را از گلویش بیرون کشید. کف دستانش را کنار هم میگرفت و هر گاه از خونش پر
میشدند، آنها را به سر و صورتش میمالید و میگفت: «این گونه خدایم را با
خونم و با حق غصب شدهام، دیدار خواهم کرد.»
اصابت تیر بر دهان امام (ع)
«الکامل
فی التاریخ»: تشنگی حسین (ع) شدت گرفت. نزدیک فرات شد تا آبی بیاشامد.
حصین بن نمیر، تیری به سوی ایشان انداخت که به دهانش اصابت کرد. حسین (ع)
خون با دستش میگرفت و به سوی آسمان، پرتاب میکرد. سپس حمد و ثنای الهی را
به جای آورد و آن گاه گفت: «بار خدایا! از رفتاری که با پسر دختر پیامبر
میکنند، به تو شکوه میبرم. بارخدایا! یکایکاشان را به شمار آور و یکایک
آنان را بکش و هیچ یک از ایشان را باقی مگذار.»
نیز گفتهاند، کسی که به حسین تیر انداخت مردی از قبیل بنی اَبان بن دارِم بود.
«تذکرةالخواص»
به نقل از هشام بن محمد: حصین به تمیم، تیری به سوی حسین (ع) انداخت که به
لبهایش خورد و خون از آنها، سرازیر شد. حسین (ع) در حالی که میگریست
میگفت: «خدایا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم میکنند،
به تو شکوه میبرم.»
سپس، تشنگیاش شدت گرفت.
«المناقب» ابن شهر
آشوب به نقل از ابن عُیَینَه: دو تن از قاتلان حسین (ع) را دیدم یکی از
آنها ...، ظرف آب را میگرفت و آن را تا آخر، سر میکشید؛ اما سیراب
نمیشد. این، از آن رو بود که [روز عاشورا] دید که حسین (ع) ظرف آبی را
نزدیک دهان برد، از آن مینوشد پس تیری به سوی او انداخت. حسین (ع) فرمود:
«خداوند تو را از در دنیا و آخرت، سیراب نکند.»
«مجابو الدّعوة» ابن
ابی الدنیا به نقل از محمد کوفی: مردی از قبیله ابان بن دارم به نام زرعه
در کشتن حسین (ع) حاضر بود. او تیری به سوی حسین (ع) انداخت که به گلویش
اصابت کرد. حسین (ع) خون را میگرفت و به سوی آسمان میپاشد. این، از آن رو
بود که حسین (ع) آبی طلبید تا بنوشد و هنگامی که آن مرد تیر زد، میان او و
آب، جدایی انداخت [و نتوانست آب بنوشد].
حسین (ع) گفت: «خدایا! او را تشنه بدار. خدایا! او را تشنه بدار»
یکی
از شاهدان مرگش برایم نقل کرد که: آن مرد، از احساس حرارت در شکمش و سردی
پشتش، فریاد میکشید و جلوی او، یخ و بادبزن و در پشت او، آتشدان بود و
میگفت: «به من آب بدهید. تشنمگی مرا کشت!»
کاسه بزرگی برایش میآورند
که در آن شربت یا آب و شیر بود و اگر پنج تن از آن مینوشیدند، سیراب
میشدند؛ ولی او مینوشید و دوباره میگفت: «به من آب بدهید. تشنگی مرا
کشت!»
سرانجام شکمش، [به سبب بسیار نوشیدن آب] مانند شکم شتر شکافته شد.
سخن گفتن زینب (س) با عمر بن سعد
«تاریخ
الطبری» به نقل از عبدالله بن عمار: زینب دختر فاطمه (س) و خواهر حسین (ع)
بیرون آمد ... و این گونه میگفت: «کاش آسمان، خراب میشد و بر زمین
میافتاد!»
عمر بن سعد، به حسین (ع) نزدیک شده بود. زینب (ع) به او گفت: «ای عمر بن سعد! آیا اباعبدالله را میکشند و تو، نگاه میکنی؟!»
گویی اشکهای عمر را میبینیم که بر گونهها و محاسنش روان است. آن گاه، عمر از او روی گرداند.
«الارشاد»:
خواهر امام، زینب (س) به درگاه خیمه آمد و عمر بن سعد بن ابی وقاص را ندا
داد: «وای بر تو، ای عمر! آیا اباعبدالله را میکشند و تو نگاه میکنی؟»
عمر، پاسخش را نداد. زینب (ع) بانگ زد: «وای بر شما! آیا مسلمانی میان شما نیست؟! هیچ کس، پاسخی به او نداد.»
سخنان زینب (س) هنگام شهادت برادر
«الملهوف»:
زینب (ع) از در خیمه بیرون آمد و فریاد میزد: «وای، ای برادر! وای، ای
سرو من! وای، ای خاندان من! کاش آسمان، خراب میشد و به زمین میافتاد و
کوهها، خاک و در دشتها، پراکند میشدند!»
هجوم بردن به خیمهها
«تاریخالطبری»
به نقل از ابو مخنف: سپس شمر بن ذی الجوشن، با تنی چند (حدود ده) تن از
پیادگان سپاه کوفه، پیشروی کردند و به سوی خیمهای که اثاث و خانواده حسین
(ع) در آن بود، رفتند و میان او و خیمههایش، مانع شدند.
حسین (ع)
فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمیهراسید، دست کم در
دنیایتان، آزاده و بزرگمنش باشید. خیمه و خانواده را از دستبرد اراذل و
اوباشتان دور بدارید.»
ابن ذیالجوش گفت: «این حق برای تو هست، ای پسر فاطمه!»
«مثیرالاحزان»:
حسین (ع) پیوسته میجنگید تا آن شمر بن ذیالجوشن آمد و میان او و
خیمهاش، مانع شد. امام (ع) فرمود: «به زودی خیمهام برای شما مباح خواهد
شد؛ ولی نابخردان و سرکشانتان را از آن، بازدارید و اگر دین ندارید، دست کم
در دنیا، آزاده باشید.»
شمر به او گفت: «ای فرزند فاطمه! چه میگویی؟»
فرمود: «میگویم من با شما میجنگم و شما با من میجنگید؛ ولی زنان که گناهی ندارند.»
شمر گفت: «این حق برای تو هست.»
در یکی از نمازجمعه های
اخیر، نماز که تمام شد و خواستم سوار ماشین شوم، یک پیرزن حدود 70 ساله
نزدیک آمد و به من گفت «آقای رضایی شما خوب در رفتید!» گفتم از کجا؟ گفت؛
«شما خوب فرار کردید! شما خوب خودتان را از اینها جدا کردید». می خواهم
بگویم که من واقعا فرار نکردم. من دیدم که این مسیر بدون نتیجه است. علاوه
بر این ما باید خودمان را در یک کشور در حال پیشرفت ببینیم.
این سخنان
را محسن رضایی در گفت وگو با سایت «دادنا» عنوان کرد. این نامزد انتخابات
ریاست جمهوری سال 88 همچنین می گوید: وقتی پس از برگزاری انتخابات، شورای
نگهبان اعلام نظر کرد، اطلاعیه دادم وگفتم که به خاطر شرایط خطیر کشور و از
آنجایی که خودم را سرباز رهبر می دانم به اعتراضات خودم ادامه نمی دهم،
چرا که همچون روز روشن می دانستم که این اعتراضات به کجا کشیده خواهد شد.
در محیط سیاسی ایران تازه تا همین جا هم به نظر من به خیر گذشت، یعنی
احتمال انفجارات و درگیری های شدید وجود داشت. به هیچ عنوان نمی شود ساده
اندیشی کرد، یا تحت تاثیر فضای احساسات و عواطف عمل کرد. وقتی تصمیم گرفتم
از اعتراض به نتیجه انتخابات صرفنظر کنم، خیلی از دوستان گفتند که آیا شما
می دانید چه می کنید؟ می دانید چه موج اعتراض و انتقادی علیه شما برخواهد
خاست؟ گفتم می دانم. حتی بیش از 60 درصد از حدود 10 هزار ایمیلی که پس از
آن ماجرا من دریافت کرده بودم، فحش هایی بود مبنی بر این که شما ترسیدید،
جا خوردید، میدان را خالی کردید و غیره. اما خیلی از همین ایمیل ها به
تدریج وبعد از گذشت سه یا چهار ماه برگشت و خیلی از ارسال کننده ها پشیمان
شدند و در ایمیل های دیگری گفتند که ما تازه فهمیدیم شما چه کار آگاهانه
ای کردید.
محسن رضایی در این مصاحبه اضافه می کند: در زمان امام بخش
زیادی از جامعه سیاسی ما را روشنفکران تشکیل می دادند، امام روحانیون مبارز
را درست کرد تا بالای سر روشنفکران باشند و آنها را در عرصه سیاست هدایت
کنند تا از یک حد و مرزهای خاصی بیرون نروند. در سال گذشته اگر روحانیون
مبارز نقش خود را به خوبی ایفا کرده بودند، باید همان ماه اول این حوادث
جمع می شد. یا امام روحانیت مبارز را درست کرد که در بین متدینین به تحجر
برنگردیم. ولی روحانیت مبارز بعد از امام نقش خود را ایفا نکرد. آنجایی که
بداخلاقی شد، روحانیت مبارز باید جلو می آمدند و از این کار جلوگیری می
کردند. وقتی آقای میرحسین آن کارها را کرد، آقایان خوئینی ها و خاتمی باید
جلو می آمدند و کنترل داستان را به دست می گرفتند.
این اظهارات خوش
بینانه رضایی در حالی است که برخی اعضای مجمع روحانیون نظیر خاتمی و موسوی
خوئینی ها جزو رئوس فتنه بودند و در پروژه اغتشاش و آشوب نقش آفرینی می
کردند و به عبارت دیگر یکی باید خود اینها را و نظایر آنها را مدیریت می
کرد.