شهر سرد و گرم زیادی را از فتنه فتنهگران پشت سر گذاشت و آخرین موعد
فتنهگران هم در آستانه بهار ما خزان شد و سیاهیاش را تاریخ در یاد سپرد.
ولی این بهار را به بها به ما دادند نه به بهانه.
بهایی
که شما پرداختید. یکی در لباس ناجا و دیگری در لباس بسیج. کم نبودند
بچههای ناجا که با چفیه پا به خیابان گذاشتند و کم به آسمان نرفت
آیةالکرسیهایی که پشت سر بچههای بسیج خوانده شد و چه مادرها که بر سر
سجاده، فرزندانشان را که مدافع راه ولایت بودند دعا کردند.
و شهر در آبی اخلاصتان دست و رویش را شست و مقاومت شما را در خاطرش سپرد.
سپر
بلا شده بودید. کسی حتما نمی دانست این گازهای اشکآور چقدر رنجتان میداد
اما بچههای کوچک را در آغوش گرفتید و از معرکه به در بردید، در مقابل خشم
کثیف اوباش ایستادید و زخم خوردید و حتی از چند آدم عادی هم حرف نامربوط
شنیدید اما "جبل راسخ" ماندید و "اشداء علی الکفار، رحماء بینهم" شدید.
بوی
دود گرفتید. دست و صورتهایتان سیاه و لباسهایتان خونی شد. و شاید سرما
هم گاهی رمق را از دستهایتان برد... اما کسیکه از میدان به در رفت،
فتنهگران و اوباش بودند که دست آخر فتنهسوز شدند و مهر تأیید آمریکا کنار
دستبندهای سبزشان خورد.
حالا و در صبح پیروزی شما همان بسیجیهای
سادهای بودید که سالها عکسهای جبههشان را دیده بودیم... ساده و بی
آلایش ولی مرد نبرد و شهادت. بی ادعا ولی شیرهای شرزهای که دشمن حتی با
تفنگ و نارنجک و سرنیزه هم جرأت حمله به آنها را نداشت.
چه باک برادر...!بگذار تمام رسانههای دنیا هم بدتان را بگویند و عکس سبزها و سطل آشغالهایشان را به عنوان نماد پیروزی منتشر کنند.
چشم
حقیقت بین ولی غیر از اخلاص و مهربانی شما به مردم و ولایت را نمیبیند.
که در سرما و گرما دست از خانواده و درس و زندگی و کار شستید و به خیابان
آمدید تا اوباش مجبور شوند به سوراخها بخزند.
شما مصداق جنود خدا شدید
که ولی زمانه را تنها نگذاشتید. و دریای لشکری شدید که حتی فرشتگان هم به
یاریتان آمدند و دست خدا پشت و پناهتان شد.
مبادا برادر که دلت از
طعنهها و بیمهریها شکسته باشد. این مظلومیتها اگر نبود که دیگر بسیجی
نبودیم. بسیجی را با مظلومیتش عشق است. با کنایه شنیدنهایش و با سکوتش. و
بسیجیها را عشق است که حواریون عشقند و خیابان انقلاب و شلمچه برایشان
یکیست اگر تکلیف باشد.
این شهر بلاجویان عاشقش را فراموش نمیکند. خدا قوت... لبخند بزن دلاور.